← Back to portfolio

Dimensions - ابعاد

پی مفهوم آنقدر کاویدم

دیگر پنجره پس میزندم

دیده را بسته آرام نشستم

شدت این زوال از ثبات میکندم

منتظر برای همسویی

تنم را به هستی گشودم

خراشیده شد ذره در خواستن

از انباشت شوق سقوطم

از شمایل مرگ که گویی من بودم

گفتم گرفتار نشوم

در بودن

تنها باشم؛ تنها، باشم

افراط گلویم را گرفت

عمیق فرو رفتم و میان ناله‌ی کاتبان آرمیدم

غرق شدم


خونابه‌های چرکین از دودمان سرافراشت

از همه پوسیدگی پودمان

ابرها تیره‌ از ذات آلوده‌مان

و زاغی زار میزد از فضاحت

خیابان زشت‌منظر، از ویروس ویرانی

تو در راس این راه تاریک

راست‌قامت، مصمم قدم می‌زنی

از کمیت چشم می‌چرخانی

در این کمال انهدام

نم‌نم بارانی که کهکشان را وادار به سکوت می‌کنی

چنان به زمزمه‌ی لحظه گوش می‌سِپری

که برایم در خیال هم ممکن نیست

برق می‌زند تصویر در چشمت

گویی که جمله‌ی جهان منفعل نیست

دور میشوی از صفرها

در رویا

گویی که یکهای دنیامان مشتعل نیستند


نمیفهمم

اما درک میکنم

تنها همین مرا گرم میکند

چگونه میتوانم ذرهای تردید کنم

وقتی که اشیاء در شعاع تو میشکفند

تا هستندههای اثیری را خیره کنند

که روی رودی از اشکهایت

با نهایت ظرافت رفتارت

به تماشای سرخوشانهی کائنات مینشینی

و مقابل بادهای شرور به رقص

باور به سفر در دشت پهناور را برمیگزینی

پوچی خیال پوچ کند که ساکن شوی

ورای ساکنان فانی زمینی

گرچه خیره به این جاذبهی الهه‌وارم

خسته از اکتشاف دائم استمرار تکرارم

دفن میشوم، زیر افکارم

یک عمر کاویدن عمق سخت است

این مسیر نه نهایتش

تمامش مرگ است

تنها کشف تو به جنبش میافکندم

این وسعت بی‌انتها سرد است


به هنگام ریزش این کلمات روی کاغذ

اشک‌هایم نریخت

هنوز هم کنترل می‌کنم

جاذبه را

یا وانمود می‌کنم

که می‌دانم ابعاد حادثه را

که همه‌چیز تحت تسلط است

که از میرایی این گودال آشفته وحشت نمی‌کنم

که قبول می‌کنم فاجعه را کم‌کم

که هرروز فکر تو نجات نمی‌دهدم

من آن کودکم که تنها بازی با تو را

به تمام اسباب‌بازی‌ها، آدم‌ها و فلسفه‌ها

ترجیح می‌دهم

دیگر با کدام یک از این مسئله‌ها ترغیب می‌شوم؟

چطور بدون چشمه‌ی زندگی زنده بمانم؟

انگار سال‌ها در کهربا بودی

چرا که واپسین زنده‌ی این گور کرم‌آلودی

خواستم بیایی

تا مرزهای پرتگاه نابودی

تا سرّ این افسانه‌ی متروک را بیابیم

تا جایی آنقدر ژرف که افسون دانه‌ی برف را بدانیم

تا جایی که کیهان و زمان در برخورد متلاشی شوند و تنها ما بمانیم

نخواستی

ماندی در کهربای امن زندانی

تازه، منتظر، مرده.