Why art? - چرا هنر؟
شوپنهاور در جایی گفته بود که اغلب مردم بهاشتباه به موقعیت افراد بزرگ حسادت میکنند، درحالی که بهواقع باید به نوع نگاه آنها به دنیای اطرافشان حسادت کنند. این نوع نگاه نزدیکترین اوصاف خود به کمال را در چشمان حساس و نکتهبین هنرمندان تجربه میکند. ممکن است شما هم پس از تجربهی هرگونه اثر هنری که بهحذاقت صیقلخورده و جذاب است به خود گفته باشید که کاش من هم میتوانستم چنین شکوه و عظمتی را خلق کنم. شاید حتی کارهایی هم کردهاید یا خودتان را در حوزههایی محک زدهاید. چه تنها از سر کنجکاوی میخواهید سری به دنیای هنرمندان بزنید چه خودتان هنرمند باد و باران دیدهای هستید، در نگاشتن این مطلب برای هرکسی نکتهای در باب روشن کردن موضوع هنر و راههای ورود به آن گنجانده شده است. در ادامه در مورد ذات ابهامآمیز هنر و تلاش برای به چهارچوب کشیدن آن، انتخاب زیرشاخه و مدیوم مناسبی از هنر برای شما، مزایا و بهای قدم گذاشتن در راه هنر، لذتها و مصائب این مسیر و امرار معاش از آن مطالبی آمده است.
هنر چیست؟
این سوالی است که تا به حال هیچکس پاسخ روشنی برایش پیدا نکرده است. هرچند عدهای هستند که سعی میکنند برای هنر تعاریفی همچون انتقال ساختارمند مفهوم یا تلاشی برای تاثیرگذاری بر احساسات یا ابراز فردیت و از این دست برگزینند، دائما از منابع و اشخاص مختلف میشنوید که هنر قابل تعریف و توصیف نیست. این امر به این دلیل رخ میدهد که بسیاری از این تعاریف یا بسیار جامع و همهگیر هستند یا همهی ابعاد موضوع را در بر نمیگیرند. برای مثال موارد بسیار دیگری هستند که بر حس تاثیر میگذارند یا مفاهیم را بدون هیچ ظرافت یا زمختی هنرمندانهای منتقل میکنند و مسلماً رویشان نام هنر نمیگذاریم.
از طرفی شاید حق با واسیلی کاندینسکی -از پایهگذاران اصلی نقاشی انتزاعی یا ابسترکت- باشد که در جایی گفته بود «هیچ بایدی در هنر وجود ندارد، هنر آزاد است.» و خصوصا این گفته با مسیر نامعینی که هنر مدرن و پستمدرن طی میکنند وجههی معتبرتری پیدا میکند. هنر مفهومی به طرز کنایهآمیزی مفهوم محکم چندانی بهتان ارائه نمیکند. اما به هر طریق در ادامهی این بخش دستی بر ابعاد مختلفی که معمولا در بررسی هنر مطرح میشوند میکشیم تا شاید شمایی کلی از جثهی این فیلی که در اتاق تاریک قرار گرفته پیدا کنیم.
یک تعریف کلی از هنر ساز و کار و تعاملی است که میان المانها و اصول هنر رخ میدهد. المانهای هنر شامل بافت، فرم، فضا، شکل، رنگ، مقدار و خطوط است. اصول هنر نیز شامل حرکت، اتحاد (یا افتراق)، هارمونی، گوناگونی، تعادل، تضاد، نسبت و الگوهاست. توجه کنید که علیرغم بعید نمودن ظاهری آن حتی در هنری غیربصری مانند نویسندگی نیز از این اصول و المانها برای جهانسازی یا بخشهای دیگر آن استفاده میشود. در این تعریف کار هنرمند این است که با بروز دادن قدرت خیال و مهارتهای فنی خود آثاری را خلق کند که دارای زیبایی یا قدرت حسی باشند.
زیبایی واژهای است که در خلل مباحث مرتبط به هنر بسیار به آن برمیخوریم. اما حتی با تلاشهایی که فیلسوفان متعدد در سالهای مدید بر خود هموار کردهاند هنوز در زیباییشناسی نیز به تعریف درست یا جامعی نرسیدهایم. مثلا کانت معتقد بود تجربهی زیبایی یک قضاوت درونی، اما همهگیر، از حقیقت انسانی است. یا النپو در جایی گفته بود: «هیچ زیبایی نفیسی بدون مقداری غرابت در تناسب وجود ندارد.»
به قول ریچارد ولهایم ذات هنر از فرّارترین مسائل عرفی فرهنگ انسانی است. به همین دلیل است که عدهای نیز هنر را وابسته به ظرفهای زمانی یا فرهنگی خود میدانند. اینان مخاطب کلی مدنظر هنرمند یا منظور هنرمند با توجه به محیط پیرامونش را نیز بخشی از خود اثر در نظر میگیرند. اما از طرف دیگر اگر به شوپنهاور مراجعه کنیم از چشمانش مشاهده میکنیم که فهم زیبایی آزادترین و خالصترین و حقیقیترین وضعی است که خرد میتواند در آن قرار بگیرد. در نتیجه شاید بهتر است سعی کنیم برای درک هنر از ظرفهای زمانی و مکانی فاصله بگیریم و چیزی شخصی برای خودمان در ذات آن بیابیم.
علیرغم این که به نظر میرسد تعریف درستی از هنر وجود ندارد، در طی سالیان متمادی در هر حیطهاش چهارچوبها و خط مشیهایی به وجود آمدهاند که بر اساس آنها آنالیز و نقد هنری صورت میپذیرد. این نوع نقد کردن خصوصاً برای کسانی که هنر را بر اساس فرمهای رعایتشده در آن میسنجند کاربردی است. این خط مشیها معمولا بر اساس امور واقع و ملموس و میزانی که اثر از آن دور میشود یا آن را برجسته میکند تعیین میشوند.
در نهایت مسائل و سوالهای دیگری که دربارهی ذات هنر مطرح میشود، مانند: نحوهی تمیز دادن محتوای ارزشمند از محتوای بیارزش، نهایی بودن اثر یا تداوم تاثیرپذیری آن پس از خروج از زیر دست هنرمند، نحوهی انتخاب مصالح قابل استفاده در هنر از زندگی روزمره (برای مثال رجوع شود به ظهور هنر عامه در اواسط قرن بیستم)، فردگرایی یا جمعگرایی، در نظر گرفتن مقصود نهایی هنرمند ( مانند تعالی) یا مخاطب (مانند لذت)، جایگاه هنر پروپاگاندایی، چگونگی بازتاب دنیا از بینش افراد، آمیزه بودن تمامی عرصهی هنر و عاری بودن آن از آثار بدیع و چگونگی برتری آن نسبت به زندگی روزمره وجود دارند که هیچگاه نمیتوان به آنها پاسخ قطعی داد.
اتفاقاً ناممکن بودن مشخص کردن این مسائل نهتنها ایراد محسوب نمیشود، بلکه یکی از جذابیتهای اصلی عرصهی هنر است. چرا که دقیقا همین موضوع است که باعث میشود آن مقولهی تنوع و گوناگونی که یکی از اصول اساسی هنر بود رخ بنماید و هر هنرمندی بتواند با قریحهی خودش به هر روشی که مناسبتر میبیند خود را ابراز کند. البته که بررسی و تعمق در هرکدام از این مسائل ممکن است برای باز کردن هرچه بیشتر چشمهای هنرمند مفید باشد، لزومی برای مطالعهی آن وجود ندارد. چه بسا هنرمندانی که تنها با ذوق و الهام درونی و با تمرین فراوان به سطحی رسیدهاند که بسیاری از هنرمندان آکادمیک به آن نرسیدهاند.
درواقع مهمتر از هر مسئلهای پیدا کردن آن چشمهی درونیست که متوجه میشوید بد نیست دیگران نیز جرعهای از آن بچشند. به همین دلیل در قسمت بعدی این مطلب به این جنبهی مثبت از هنر میپردازیم.
چرا هنرمند شویم؟
واژهی هنرمند در فارسی به معنی کسیست که قادر به صنع باشد. همچنین در اروپای قرون وسطی artista به کسی گفته میشد که کاری شبیه به صنعتگری داشت. صنع به معنی آفرینش و ابداع است و این افراد کسانی بودند که میتوانستند چیزی را خلق کنند. حتی پیش از این که برای این گروه از افراد یا به عبارتی این حرفه نامی برگزیده شود، در یونان باستان نیمهالهههایی بر ثمرهی قدرت خلاقهی انسانی نظارت میکردند. میوزها (Muses) یا به یونانی موساها 9تن از فرزندهای زئوس بودند که هریک بر یکی از حوزههای هنر از جمله آواز و تئاتر و سخنوری (و نه هنرهای بصری) نظارت داشتند.
گفته میشد که اگر میوزها به کسی که دست به ساخت آثارش میبرد کمک نکنند وی توفیقی نمییابد. امروزه اینطور نیست. هرکس با ایجاد هرچیز، خود را هنرمند خطاب کند، هنرمند دانسته میشود. خصوصا که از قرن شانزدهم آکادمیهای اروپا یا جداسازی هنرهای کاربردی یا فنی (Applied Arts) همچون نجاری از هنرهای زیبا (Fine Arts) همچون مجسمهسازی، که لزومی هم برای به کار بسته شدنشان وجود ندارد، جا را برای قرار گرفتن موضوعات فراوانی در حیطهی هنر باز کردند.
باز بودن دست در انتخاب شیوهها و موضوعاتی که میشود برای ابراز خود از آنها استفاده کرد تنها یکی از نکات مثبت ورود به حیطهی هنر است. اما در طرف دیگر این مسیر نیاز به صرف کردن چیزهایی همچون وقت و تمرکز بسیار دارد. همچنین، باید قید چیزهایی را نیز زد. در ادامه ابتدا نکات مثبت هنرمند شدن را بررسی میکنیم، سپس به نیمهی خالی لیوان میپردازیم.
هنرمند بودن جنبههای مثبت فردی و اجتماعی دارد. مثلا از دید فردی قابلیت ابراز خلاقیت در کاری که واقعا به آن باور دارید و رشد بیوقفه در آن، انتخاب زمان کاری شخصی و رئیس خود بودن، کسب درآمد و پیدا کردن قابلیت نگاه به دنیا به صورتی که هر اتفاق کوچکی میتواند در اعماق ذهنتان ایدهای شود که انعکاسش در جهانی تازه گسترش مییابد. هرکدام از این دلایل در کنار حس خرسندی که پس از پایان یک اثر هنری خستگیهای روحتان را میزداید، میتواند برای انتخاب این مسیر مجابکننده باشد.
اما خلق آثار هنری تنها پروسهای درونی نیست. به اشتراک گذاشتن ذهنیاتتان با دیگران در شیوهای هنرمندانه میتواند آنها را در سطحی فکری یا حسی تحت تاثیر قرار دهد و بهشان زاویهای جدید برای نگاه کردن به مسائل پیرامونشان بدهد. همچنین ممکن است رضایت را در این که دیگران از کیفیت و قدرت کاری که به معرض نمایش گذاشتهاید تمجید میکنند پیدا کنید یا در سطحی بزرگتر از آن، به شهرت برسید. ممکن است لمس روح کسی توسط هنرتان، یا عضویت در جامعهی کوچکی از هنرمندانی که نگرشی نسبتا مشترک دارید دلیلی باشد که شما را در نهایت به سمت هنرمند شدن سوق دهد.
اما هنرمند بودن تماماً هم قدم زدن در باغ پرگل نیست. برای کسب کردن این فیل باید جور هندوستان را هم کشید. اینجا به ذهنیتها و مسائلی میپردازیم که برای هنرمند شدن باید از ذهن و زندگیتان زدوده شود. یکی از مطرحترینهای آنها برای بسیاری از افراد مسئلهی مالی است. برای هنرمند شدن باید در نظر بگیرید که حداقل در اوایل کار ممکن است به درآمد چندانی نرسید. اصلا از ابتدا هنر در جوامعی رشد کرد که به سطح مناسبی از رفاه اجتماعی رسیده بودند و بدون دغدغهی معاش، وقت آزاد برای خلق کردن به دست آوردند.
به همین دلیل است که خیلیها هنر را در درجهی دوم زندگی خود قرار میدهند یا آن را چندان جدی دنبال نمیکنند. البته این موضوع با افزایش تقاضا برای ساخت آثار دیجیتال و همچنین قابلیت نمایش و فروش گستردهتر آثار فیزیکی در فضای مجازی کمتر از گذشته مطرح است. البته ممکن است این روندهای تازهی درآمدزایی با ذهنیتی که بسیاری از افراد از هنرمند رنجدیدهی گوشهگیر تلخزبان دارند منافات داشته باشد. هستند افرادی که هنر را تنها متصل به فلکزدگی و باراندیدگی میدانند.
عدهای حتی این ذهنیت را بهانهای برای منظم نبودن و عدم صرف زمان کافی برای یادگیری اصول اولیه میکنند. برای خلق آثار هنری نیاز به الویتبندی و تلاش خستگیناپذیری دارید که به سختی با روحیهی کسل سازگار است. در مرحلهای باید پذیرفت که حتی تاریکترین هنرمندان هم به برنامهی زمانی خودشان پایبندند و گاها، هرچند باورناپذیر باشد، لبخند میزنند. پس اگر میخواهید برای ظاهر مغموم و جذاب هنرمندانه به آن روی بیاورید و یکی در میان به برنامههای آموزشی سری بزنید، یا تصورتان این است که باید لزوما با زدن قلمو در جویهای گلگرفتهی محلههای زاغهنشین شاهکار هنری خلق کرد، بهتر است که در فکر فعالیت دیگری باشید. افسردگی لزوما با هنرمند موفقی بودن گره نخورده است.
البته از طرف دیگر، این به این معنی نیست که باید همچون کارمند شغلی طاقتفرسا تمام زمان خودتان را با روحیهی فراوان به یادگیری و خلق کردن اختصاص دهید. تقریباً هیچ انسانی قادر به حفظ دائمی روحیه و توانش نیست. درست است که برای حفظ تداوم باید در مواقع بیمیلی و بیانگیزگی هم به ممارست پیوسته پرداخت، این هم صحیح است که شاید هنرمند واقعی چنان به کارش علاقه دارد که آن را اصلا کار تلقی نمیکند و جدا کردنش از محیطکار هنریاش غیرممکن است، اما رسیدگی به سلامت اجتماعی و احساسی خود را فراموش نکنید.
هنرمندانی که برنامهای درازمدت برای پروژههای طولانی خود دارند اهمیت نرمش و صحبتی دوستانه با رفیقها و خانواده را در حفظ سرعتشان لمس میکنند. البته اگر میخواهید تمام سلامتتان را خرج یک شاهکار تمامعمری بکنید نیز اختیار با شماست. همچنین این به این معنی نیست که تنها در شرایط ایدهآل میتوان دست به ساخت و پرداخت برد. اگر محیط یا امکانات مناسبی برای تعاملات سالم یا تقویت تندرستی فردی وجود ندارد، نباید از تلاش و ایجاد آثار هنری ناامید شد. بههرحال حتی اگر رنج کشیدن لازمهی هنرمند بودن نباشد، بسیاری از هنرمندان بزرگ آن را تجربه کردهاند. با این وجود، صرف نامعقول زمان و سلامتی برای خلق یک شاهکار توصیه نمیشود.
این تقسیم غیرمنطقی زمان را عاملی دیگر نیز تحتتاثیر قرار میدهد: کمالگرایی. در صورتی که میخواهید جریانی پیوستهتر از تخلیهی خود در آثارتان ایجاد کنید باید آن روحیهی کمالگرا که در هنرمندان شایع است را کمی متعادل کنید. چرا که اولا هیچگاه زمان، پول یا عزت نفس کافی و یا هرچیز دیگری که فکر میکنید برای شروع کارتان نیاز است، وجود ندارد. همچنین برخلاف مهندسی که با عمل کردن طرحش با بازده تعیینشده به موفقیت میرسد، برای یک هنرمند هیچ موفقیت یا نهایت مطلقی وجود ندارد. هیچکس به شما دیکته نمیکند که کدام کشیده شدن قلم بر بومتان آخرینش است. اگر حس میکنید خودتان نمیتوانید تصمیمات اینچنینی بگیرید، میتوانید از دیگران نظر بگیرید.
در نتیجه خیلی وقتها باید خجالت را کنار بگذارید و کاری که فکر میکنید هنوز ضعیف است را به دیگران نشان دهید و از آنها راهنمایی بخواهید. در غیر این صورت خیلی سخت میتوانید کارتان را بهتر کنید. اما فنی که در این امر لازمتان میشود، دلخور نشدن از نظرات منفی است. در ابتدای کار ممکن است از هر نظر مایوسکنندهی سرسری که به سمتتان روانه میکنند چنان دلسرد شوید که به تمام توانایی و حرفهتان شک کنید. برای مثال ممکن است حتی بهتان گوشزد کنند که هنرمند بودن شغلی «واقعی» نیست. شاید هم نظری مثبت چنان بادی به غبغتان بیندازد که یکسره بیخیال تمرین و ممارست پیوستهتان شوید.
حتی اگر در ابتدا هر هنرمندی در دام فریبندهی گوش دادن احساسی به نظرات دیگران بیفتد، پس از مدتی یاد میگیرد که احساسش به خود و فعالیتش را از توصیههای دیگران جدا نگاه دارد و به نظراتشان تنها به عنوان منبعی بینهایت و مجانی از اطلاعات نگاه کند. از اینجا به بعد است که میتواند از نقطهنظرات دیگران بهترین استفاده را ببرد. همچنین میتوانید گفتههای مسموم منفیبافان و نیشزنندگان و آیهییأسخوانان را کاملا نادیده بگیرید و تنها به نظر معدودی از دوستان یا استادانتان که به ذائقه و صداقتشان اطمینان دارید گوش کنید.
نکتهی دیگر این که، خودتان را در قلعهای از خودخواهی که بسیاری هنرمندان را با آن میشناسند حبس نکنید. هرچند ارزشگذاری هنر موضوعی مورد مباحثه است، هنری که با خلوص و برای خود اثر یا بروز ترشحات روح خود هنرمند و نه برای جلب توجه و تقویت خودپسندی ایجاد شده باشد بهشدت ارزشمندتر است. پس برای هنرمند بودن اینگونه احساسات بچگانه تنها همه را از رسیدن به عمق بیشتر بازمیدارد و پیچیدگی اضافی میسازد. (مگر این که این خودپسندی نیز جزئی از پرسونای انتخابی هنرمند باشد. انجام آگاهانهی هرکاری میتواند تا حدی آن را توجیه کند. میگویم تا حدی، چرا که فریب مخاطب یا محروم کردن خود از رهاییِ حقیقی بودن، ممکن است چندان هوشمندانه یا حتی اخلاقی نباشد.)
و اما در نهایت، یکی از بزرگترین مشکلاتی که به عنوان یک هنرمند باید به دنبال راهحل آن باشید، دستوپنجه نرم کردن با بهانههاست. این خودِ درونی هنرمند که با چنین مشقتی در پی ابرازش هستیم، خود بهجدّ از ابراز شدن فرار میکند. همان نکتهی ظاهرا مثبتِ نداشتن رئیس، میتواند اینجا گریبان هنرمند را بگیرد. چرا که تنها کسی که باید شما را پیش براند خودتانید. خودتان باید برای تمرینهایتان و پروژههایتان برنامه بچینید و یعد هم همچون امریهای بدون سرپیچی به آن پایبند بمانید. یکی از بزرگترین دشمنان هنرمندان بهانهها هستند، که چون آنها را به خودشان تحویل میدهند، تائید شدنشان آسانتر میشود. با در نظر داشتن این نکات، امید است که بتوانید هنرمند قابلتاملی شوید.